سوداسودا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

عزیز دل مامان و بابا

مستقل

دختر گل مامان، داری واسه خودت  ماشالله مستقل میشی  الان 1 ماه با توجه به گفته های دکتر هولاکویی که بچه ها باید از 5 ماهگی تو اتاق خودشون خوابیده بشن و به تخت پدر و مادر خود راه پیدا نکنن شما هم از پایان 5 ماه دیگه تو اتاق من و بابایی نبودی فقط این آقای دکتر به ما تو این سی دی شون راهی ندادن که اگه فرزند شما اتاقی نداشت باید چه کار کرد که من هنوز موندم و باید با یه مشاوره کودک صحبت کنم که یکم و به خاطر یه سری مسائل مامانی ذهنش درگیره و نتونسته این کار رو بکنه الان شما تو پذیرایی میخوابید و روزا تو اتاق مامان و بابا رو تخت با توجه به صحبت های دکتر هولاکوئی باید کودک رو در یه جا خوابوند سر یک ساعت غذا داد سر یک ساعت بازی کرد بایه ق...
9 مهر 1391

مامانی اومدددددددددددددددددد

واااااااااااااااااای مامانی چند روز پیش اومدم یه عالمه مطلب برات نوشتم بعد اومدم دیدم همه پریده این قیافه مامانی شد تو اون لحظه  دوباره اومدم یه عالمه نوشتم اومدم ویرایش و بازسازی رو زدم دیدم ارور داد و همه مطالبم پرید   این مامانیه الان واااااای نمیدونی چقدر حالم گرفته شد وااااااااااای که خسته شدم الان سومین بار که مینویسم و همش ارور میده و مطالبم میپره  حالا یه بوس گنده به مامانی بده تا انرژی بگیرم خوب بسمه الله   اول از همه بگم دو بار رفتیم اراک اولین بار خیلی بیشتر خوش گذشت به من، به شما هم فکر کنم همین طور بوده راستش دفعه اول قبل از عید فطر بود و دفعه دوم هم 12 شهریور بود بعد از اینکه شما رو برد...
9 مهر 1391

موسیقیدان معروف موتزارت

27 ژانویه 1756 ولفگانگ آمادئوس موتزارت درسالتزبورگ اتریش به دنیا آمد از هفت‌ فرزندي‌ كه‌ پدر و مادرش‌ مي‌بايست‌ داشته‌ باشند تنها او و خواهرش‌ (ماريا آنا) ازبيماريهاي‌ نوزادي‌ آن‌ دوران‌ جان‌ سالم‌ بدربردند.  پدر او لئوپولد ،آهنگساز و ویولونیست مشهوری بود. زمانی که پدر ولفگانگ به خواهر7 ساله اش ماریا آنا آموزش میداد ولفگانگ سه ساله بود که با علاقه زیادی دست های خواهر خود وتعلیمات پدرش را گوش میداد و بعد از کار آنها با زحمت از صندلی بالا میرفت و پشت پیانو مینشست در 4 سالگی پدر ولفگانگ   سعی کرد قطعات ساده را به او نشان بدهد کاه بلاخره در 5 ...
8 مهر 1391

خبر بارداریم

  آخیش همه فهمیدن   هههههه ههههههههههه مامانی دیگه نتونست جلوی اون زبونشو بگیره همه چیزو لو داد خاله میترا زنگ زد خونمون ازخونه مامان جون بعد ازاحوال پرسی گفت نی نی نداری منم گفت دارم, امیرعلی فکرکرددارم سربه سرش میزارم بعد گوشی رو داد به مامان جون به مامان جون گفتم به خاله میترا بگه واقعا نی نی دارم اصلا باورشون نمیشد میگفتن داری سر به سرمون میزاری تا اینکه باورشون شد دقیقا 1 ساعت صحبت کردیم قدراین خاله میترا  رو بدون مثل مامان میمونه واسه آدم واقعا دوسش دارم بابا احمد وقتی فهمید که به مامان جون گفتم گفت پس باید به مامان بزرگ هم بگیم بعد sms دارد دید جواب ندادن یه smsدیگه داد به عمه محبوبه ولی...
7 مهر 1391

بدون شرح

  یادم رفت بگم بابائی تصمیم گرفته دیگه نره نمایشگاه امیدوارم به اون چیزی که میخواد برسه و زودتر ثمره اش روببینه امروز سر کار اصلا حوصله نداشتم همش بیقراری میکنم دوست دارم زودترصدای قلبتو بشنوم تا خیالم راحتر بشه امروز هفته های عزیزم رو حساب کردم میخوای بگم ههههههههه هههههههههههه   1390/4/26 صدای قلب نی نی خوشگلم رو میشنوم(پایان هفته 9) 13/6/1390جنسیت عزیز دل مامانی مشخص میشه(پایان هفته 16) ...
7 مهر 1391

اینجا همه چیز درهمه

1.روز چهارشنبه رفتم دکتر و کلی آزمایش واسم نوشت که دوشنبه قرار شد همه رو بدم         2.روز پدر به بابائی هفتاد هزار تومان دادم که با سلیقه خودش بره شلوار بخره  3.واسه باباجون هم پول دادم به خاله میترا تا از جانب من یه چیزی واسش بخره 4.واسه بابا بزرگ هم یه کیک خوشگل که روش نوشته بود روز پدر مبارک خریدیم 5.امروزم که مدیر مامانی گفت یه نیرو میارم تا آموزشش بدی که هر وقت خواستی بری هورااااااااااااااا ...
7 مهر 1391

مامان شدم

                                                                                                                     میدونستم مامان شدم با این حال با خاله شقایق (دوستای نی نی سایتم) رفتیم آز و قرار شد یک ساعت بعد جواب آز بگیریم ولی چون شب دایی حمید با زن دائی لیلا با بچه ها قرار بود بیان خونمون قرار شد خاله شقایق جواب بگیره که یک ساعت بعدش زنگ...
5 مهر 1391

لالایی

                                         لالایی لالا لالا لالا بچه پلنگا                                         عزيزا نازنينا اي قشنگا لالا لالا لالا بچه قناري                                    نكن كوچولوي من بي قراري لالا لالا لالا كن ...
4 مهر 1391

نامه من به بابا احمد

سلام بابائی من از مامان منا خواستم یه نامه از طرف من واست بنویسه  بابا احمد این چیزی که میخوام بگم به مامان منا هم گفتم میخوام به  شما هم بگم میخوام ازتون خواهش کنم دیگه به من نگید امیر علی  شاید یه موقع دختر بودم اون موقع قلبم میشکنه ها بعد یه موقع  پشیمون میشی فقط از خدا منو سالم بخواید پس شما هم مثل مامانی بهم قول بده فعلا به من بگید نی نی تا وقتی که جنسیتم مشخص شه مامانی دوستت داره دوتا هزارتا یه عالمه نی نی دوستت داره هوارتا   راستی: الان که داری این نامه رو میخونی من تو شمک مامانی هستم                 ...
4 مهر 1391